پسر ناز مامانیپسر ناز مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

پسرم دنیای من

مسافرت تهران،اولین عروسی با کورش...

1 سال و یک ماه و 12 روز: قند عسله مامان،پسر خوشگل و یکی یه دونه م هفتم دی ماه روز دوشنبه عروسی سامان و ثمین جون بود (ثمین جون دختره پسر عموی مامانه بابایی هستن  که البته خیلی با هم صمیمی هستیم) و ما هم دعوت بودیم. این اولین عروسی با حضور شما بود. روز یکشنبه صبح از حرکت کردیم.اول رفتیم کرج خونه ی عمه مینا و ا.نجا پریسا جون و بقیه رو هم دیدیم و چند ساعتی اونجا بودیم. خونه عمه مینا می خواستم ازت عکس بگیرم که اینطوری خودتو لوس میکردی: وشب رفتیم خونه  ی کیا خاله (دختر عموی مامانه بابایی).من خیلی نگران بودم که شما غریبی کنی یا شب راحت نخوابی اما خوشبختانه شب خیلی آروم و راحت خوابیدی. روز عروسی همه مشغول بودن و حسابی سر همه ...
17 دی 1394

یلدای 94،دومین شب یلدای کورش ...

پسر خوشگلم  ،فرشته ی نازنینم،اول این پست دوست دارم بگم که خیلی خوشحالم که این وبلاگو واست درست کردم چون هر بار با نگاه گذرا به عکسات کلی انرژی میگیرم با نگاه کردن به هر عکست خاطره اون روز واسم زنده میشه.درسته توی لپ تاپ و گوشی هم کلی عکس دارم ولی حال و هوای این وبلاگ خیلی فرق میکنه و چون عکسات اینجا عنوان داره و خاطراتتم نوشتم واسم مرور روزهایی که گذشت تو این وبلاگ خیلی راحت تره . هنوزم با خوندن بعضی از خاطرات اشکام سرازیر میشه درست مثل اون لحظه ای که اون خاطره رو می نوشتم . عزیز دل مامان، تا جایی که بتونم سعی می کنم زود زود وبلاگتو به روز کنم و خاطرات شیرین زندگیتو ثبت کنم .این کوچیکترین و کمترین کاریه که مامانی میتونه واسه پسر کوچولوش...
1 دی 1394

واکسن یک سالگی و عوارضش بعد از 20 روز و دکترهایی که !!! ...

پسر کوچولوی مامان حدود یک ماه پیش واکس یک سالگیتو زدیم و حالت کاملا خوب بود و همش خوشحال بودیم که این بار تب نکردی ولی جمعه ی هفته ی پیش یکدفعه حالتی مثل سرما خوردگی داشتی اولش با کمی آبریزش بینی و سرفه شروع شد که هر نیم ساعت یک بار یه سرفه کوچیک میکردی و ما همش منتظر بودیم که چیزی نباشه و با کمی شلغمو و غذاهای مقوی خوب بشی ولی دیدیم نه مثل اینکه این سرما خوردگی خیلی شدیده. روز یکشنبه شب خونه تنها بودم که شدیدا سرفه میکردی اونقدر سرفه کردی که دیگه نفس کم آورده بودی و رنگت کبود شده بود خیلی ترسیده بودم سریع زنگ زدم به بابایی خوشبختانه عمو سعید هم چند روزی خونه ما بود هر دو سریع اومدن خونه و بردیمت کلینیک تخصصی کودکانه نزدیک خونه.اونجا از آقای...
25 آذر 1394

عکسای پسر یک ساله ی مامان...

پسر خوشگله مامان،قربونت برم که یک ساله شدی .حالا دیگه کاملا احساس می کنم که بزرگ شدی.عکسای تولد یک سالگیتو اینجا نمی گذارم چون خصوصیه.ولی از روز تولدت واست بگم که چون  دو تا بابا بزرگای مهربون زحمت کشیدن و اومدن اصفهان تا نوه کوچولوشون روز تولدش تنها نباشه ما به جای دوشنبه روز پنج شنبه واسه شما تولد گرفتیم..زیر سایه ی زیر سایه ی پدر بزرگا یه تولد 5 نفره یه خیلی دوست داشتنی گرفتیم.روز تولدت یعنی دوشنبه با بابایی رفتیم از adidas یه جفت کفش خوشگل واسه شما خریدیم چون دیگه کامل راه میری و گفتیم یه کفش استاندارد واسه شما بخریم بعدشم یه سر رفتیم پیشه عکاسه شما و چند تا از عکساتو انتخاب کردیم.روز چهارشتبه بابابزرگا اومدن و روز پنج شنبه همه با ه...
19 آذر 1394

سفارش کیک واسه تولد فرشته ی مامان...

پسر خوشگلم ،خیلی وقت بود دنبال جایی می گشتم که یه کیک خوشگل واسه تولدت سفارش بدم تا اینکه یه روز تو اینستاگرام با یه خانومی آشنا شدم که کیکای خوشکلی درست می کنن.من و بابایی هم یه کیک دوست داشتنی واسه شما انتخاب کردیم و سفارش دادیم .البته چون مهمونی نداریم و تعدادمون کمه یم انتخاب کیک محدودیت داشتیم مجبور بودیم کیکایی انتخاب کنبم که واسه سایز کوچیک بشه درست کرد .این اولین باری بود که من خرید اینترنتی می کردم. تجربه ی خوبی بود. عکس های تولد یک سالگیت رو هم چند روز پیش گرفتیم (که البته این عکس ها داستانی دارن واسه خودشون که وقتی عکسارو گذاشتم توضیح میدم ) که روز تولدت سرمون خیلی شلوغ نباشه. مطمئنم عکسات عالی میشن. فردا قراره بریم و چند ...
21 آبان 1394

یازده ماهگی و اولین قدم ها...

یازده ماهگی پسر ناز مامان درست روزی که 11 ماهه شدی وقتی تو اتاق رو صندلی نشسته بودم و شما کنار تختخواب بودی یه دفعه دیدم قدم برداشتی و اومدی سمت من. خودت متوجه شدی که یه کار جدید انجام دادی و حسابی ذوق کردی. من و بابایی هم که کلی خوشحال شدیم. از اون روز به بعد فاصله های کوتاه رو خودت قدم بر می داری و بیشتر وقتا از حالت نشسته بدون اینکه از جایی بگیری خودت می ایستی.من عاشق اینم که شما راه بری و من تماشات کنم.قربونه اون پاهای کوچولوت بشم.که قدم های کوچولو بر میدارن ایشالا یه روزی مرد بزرگی بشی و بزرگترین قدم های زندگیتو با موفقیت برداری.دوست داریم عشقم... . ...
12 آبان 1394

پسرم یازده ماهه شد...

  پسر خوشگل و نازم دیگه فقط یه ماه تا تولدت مونده و شما هر روز بزرگتر و بزرگتر میشی.تو این ماه حسابی نشون دادی که داری مستقل میشی. وقتی می خوام بهت غذا بدم قاشقو از دستم میگیری. راحت از حالت نشسته بلند میشی و میایستی.هر وقت می بینیم خوابت میاد یه بالش میگذاریم رو زمین و شما بدو بدو میای روش میخوابی و من و بابایی شروع می کنیم حسابی ماساژت میدیمو شما خودتو لوس میکنی واسمون.شیشه ی آبتو میگذارم بالا سرت هر وقت تشنه ت میشه خودت آب مبخوری.هر چیزی که از زمین برمیداری میگیری سمت من و تا ازت نگیرم ول کن نیستی.وقتی غذاتو خودت میخری هر لقمه رو به من تعارف میکنی و اگه نخورم عصبانی میشی .شاید فکر میکنی چون من به شما غذا میدم شما هم باید به من غذا...
10 آبان 1394

تو ماه دهم چیکار کردیم...

پسر خوشگلم ماه دهم هم تموم شد و شما وارد 11 ماهگی شدی، تو این ماهی که گذشت خیلی کارا کردی و حسابی به مامان و بابا نشون دادی که دیگه داری بزرگ میشی . تو حرف زدن حسابی ماهری یک فعله مخصوص خودت داری به نامه : eeeeeeeeee این eeeeeeeee خیلی معنی ها داره مثلا بده، بردار، نمی خوام، اونیکی رو می خوام، دستتو بکش، چرا دست از سرم بر نمیداری، خوابم میاد، نمی خورم،چه جالب ... و خلاصه خیلی افعاله دیگه. ما دیگه یاد گرفتیم که بسته به میزانه کشیده شدن یا کوتاه بودنه حرف (eeeeeeee) چه منظوری داری. مثلا eee واسه وقتیه که یه چیزی به نظرت جالبه. (e) یعنی اینکه اینو بده به من و (eeeeeeeeeeeeeeeeeeee) یعنی من عصبانیم و دست از سرم بردارید . البته ما هم به این...
5 مهر 1394