کلی عکس از 14 ماهگی...
عزیز دل مامان امروز می خوام کلی عکس از این ماهی که گذشت واست تو وبلاگت یادگاری بذارم.راستی اینم بگم که همه ی عکساتو خودم ازت می گیرم ،من همیشه عاشق عکاسی بودم از وقتی شما به دنیا اومدی تنها سوژه ی عکاسیم شمایی و واقعا از اینکه ازت عکس بگیرم و روزی هزار بار عکسایی که ازت گرفتمو نگاه کنم لذت میبرم.عکاسی رو دوست دارم چون عکس تنها وسیله ایه که می تونی باهاش یه لحظه رو ثبت کنی . می دونم هر لحظه ی که از این روز های قشنگ کودکیت می گذره دیگه قابل برگشت نیست منم همه سعی خودمو می کنم تا میون همه مشغله هام تا جایی که میتونم این لحظه های قشنگو واسه شما و من وبابایی ثبت کنم.
خوب حالا بریم سراغ عکسا:
یکی از کارای مورد علاقه ت این روزا سر کشیدن ظرف غذا بعد از تموم شدنشه مخصوصا اگه خیلی غذا بهت چسبیده باشه، نمونش مثلا اینجا داری بستنی میخوری:
معلوم نیست شما بستنی خوردی یا بستنی شمارو خورده:
کلا وقتی می خوام ازت عکس بگیرم خیلی همراهی می کنی ولی بعضی روزا هم همه ی تلاشتو می کنی تا عکسای مامانی و خراب کنی:
وارونه نگاه کردن از رو دوچرخه ،از کارای مورد علاقه ت:
قربونه این خنده های شیرینت بشم،نمی دونی چقدر عاشقه خنده هاتم:
این چند تا عکستو منو بابایی خیلی دوست داریم عکس دومتو قراره بدم چاپ کنن (1.2.11):
راستش اونقدر که همه ش تو بدو بدو و جنب و جوش هستی اصلا فکر نمی کردم دوباره تو کالسکه بشینی ولی چند وقت پیش با کالسکه بردمت بیرون خیلی خوشت اومد و اصلا پیاده نشدی و من از تعجب دهنم باز مونده بود که آیا کورش هم میتونه واسه چند ساعت ساکت یه جا بشینه؟!!!!! یه روزم بردمت نقش جهان اونجا هم کلی با کالسکه گشتیم(1.2.19):
عاشق اینی که از یه ارتفاعی بالا پایین بری حالا فرقی نمی کنه بلند یا کوتا باشه اینجا هم هزار بار این تیکه رو رفتی و برگشتی:
فواره ها رو خیلی دوست داری و با دقت نگاشون می کنی تو نقش جانم کلی دور حوض کنار فواره ها بازی کردی:
عینک آفتابیتو خیلی دوست داری،مخصوصا وقتی عینکت تو چشمته دوست داری همش بدو بدو کنی.جالب اینجاس وقتی عینک میزنی چشمت دهنتو باز نگه میداری که یه وقت نیوفته:
قبلا زیاد شنیده بودم که بعد از یکسالگی رفتار بچه ها خیلی عوض میشه این واسم ثابت شد.خیلی از کارایی که قبلا اصلا دوست نداشتی بعد از یک سالگی بهشون علاقه مند شدی مثل کتاب خوندن سوار شدن به تابی که بابایی خریده بازی با اسباب بازی و... .
بعد از اینکه تاب واست خریدیم به غیر از بار اولی که سوارش شدی و کلی ذوق کردی دیگه هیچ وقت تمایلی به سوار شدنش نداشتی ولی جدیدا وقتی میشینی رو تاب دیگه پایین نمیای یه بار اونقدر رو تاب نشستی تاب خردی که وقتی پیاده شدی سر گیجه گرفته بودی . بعد جالبه تو تاب که میشینی کلا میری تو فکر به یه جا خیره میشی و اصلا حرف نمیزنی و کلا تو عالم خودتی به قول دکترت تو این جور موقع ها داری شلوغی یایی که تو طول روز انجام دادی رو تو مغزت دسته بندی می کنی.یه بار شب کمی بیتابی میکردی و نمی خوابیدی به بابایی گفتم بگذاریمت تو تابت تا گذاشتیم بعد از چند تا تکون خوابیدی قربونت برم من اونقدر قیافه ت بامزه بود اون لحظه.بعد از اون شب هر از چندگاهی که از رو شیطنت نمی خوابی میذاریمت تو تاب و اینطوری میخوابی(1.2.27):
اینم از ماجراجویی های 14 ماهگی.