یه روز مقدس...
سلام فرشته کوچولوی مامان،قربون تک تک اون نفس هات بشم. الان که اینا رو مینویسم بابایی کنارم نشسته .هر دو مون از ته دل خیلی خوشحالیم و شور و شوق عجیبی داریم که اصلا قابل توصیف نیست. این آخرین شبی هست که شما تو دل مامانی هستی و فقط چند ساعت دیگه مونده تا بیای تو بغل مامان و بابا.اونقدر ذوق دارم که با نوشتن اینا اشک تو چشام جمع شده اما نمی خوام گریه کنم چون این لحظه ها بهترین و شاد ترین لحظه های زندگیمه. امروز عصر رفتم پیش خانوم دکتر، در کمال نا باوری گفت فردا 7 صبح بیا بیمارستان.خیلی برام غیر منتظره بود اما نه استرس داشتم ،نه حول شدم فقط از ته دل خوشحال بودم که فردا میای تو بغلم.
کورش من، فردا بهترین و مقدس ترین روز زندگی منه، چون مطمئنم لحظه ای که شما بدنیا میای خدا داره ما رو نگاه می کنه چون می دونه یکی از فرشته های کوچولو و پاک آسمونیش داره زمینی میشه. من و بابایی یه آرزوی خیلی بزرگ تو زندگیمون داریم تو اون لحظه واسه بر آورده شدن آرزومون دعا می کنم تو هم دعا کن مامانی مطمئنم خدا دعای شما رو بر آورده می کنه.
عشق مامان بابایی خیلی خوب و مهربون و پاکه اونقدر که مطمئنم برات بهترین بابای دنیا میشه، از خدا می خوام به منم کمک کنه که بتونم برات مامان خوبی باشم .
(39 هفته و 2 روز)