دو ماهگیت مبارک عشق مامانی...
عزیز دل مامان خیلی خوشحالم که دو ماهه شدی چون دیگه بزرگ و قوی شدی خیالم از بابتت راحته. حسابی هم تپلی و دوست داشتنی شدی فدات بشم من.باورم نمیشه دو ماه از کنار هم بودنمون گذشت،چقدر این روزا زود میگذره.با وجودت گذر زمانو احساس نمی کنم.صبح که از خواب بیدار میشم همه وقتم با شما میگذره همه ساعتایی که بیداری باهات بازی می کنم لحظه ای تنهات نمی گذارم.صبح که بیدار میشی باهات انگلیسی صحبت می کنم تا وقتی که بابایی بیاد خونه.که هم خودم زبانم تقویت بشه و هم شما یاد بگیری.روزی دو تا کتاب داستان تا آخرش واست می خونم و شما تو بغلم آروم میشینی و گوش می کنی.بعد کتاب شعر ((بابا چه مهربونه)) رو واست میخونم .بعدش کلی بازی میکنیم و دیگه شما کم کم می خوابی.بعد از چند ساعت که بیدار میشی حسابی نرمشت میدم و با روغن زیتون ماشاژت میدم تا خستگیت از تنت در بره.وقتی بابایی میاد خونه کلی با بابایی بازی می کنی و میخندی.بابایی خیلی از بازی کردن با شما لذت میبره.جدیدا علاقه خاصی به تلویزیون پیدا کردی تا چشت بهش میخوره دیگه ازش چشم بر نمی داری.اما من و بابایی زود حواستو پرت می کنیم آخه تصمیم گرفتیم تا دو سالگیت اصلا اجازه ندیم تلویزیون نگاه کنی به جاش وقتمون رو می گذاریم واسه بازی کردن و کتاب خوندن و نرمش کردن.خیلی راجع به این مطلب مقاله خوندم و می دونم که تاثیر بدی رو مغز بچه ها میگذاره.خلاصه حسابی زیر سایه ت به من و بابایی خوش میگذره.
اینم عکس دو ماهگیت،البته واکسن زده بودی و یکم بیحال بودی:
93.10.25