نوروز 94...
(اول این پستت بگم که اینا فقط یه تعداد از عکسایی هست که گرفتیم چون این روزا سرم شلوغه بعدا ادامه ی عکسارو می گذارم)
کورشم، پسر عزیزم، اولین بهار زندگیت مبارک. نوروز امسال در کنار شما بهترین نوروز زندگیمون بود و واقعا بهمون خوش گذشت.
روزای اولی که رسیدیم ارومیه شما کلا اینطوری اخمو ومتعجب بودی! حقم داشتی هر روز کلی آدم جدید میدیدی و هر روز یه جا مهمون بودیم.
وقتی رسیدیم خونه ی مامانه بابایی دیدیم یه اتاق واسه شما آماده کرده بودن،این لحاف و تشک رو هم واسه شما دوخته بودن.
این صندلی بچه گیه باباییه که مامان بزرگ آوردن و شما توش نشستی:
اینم حیاط خونه ی مامانه بابایی که شما رفته بودی که آفتاب بگیری:
اینم سفره ی هفت سین مامان بزرگ:
و بالاخره شب عید که شما تا 5 صبح با ما بیدار بودی البته این شکلی در حال خمیازه کشیدن:
قربونت بشم عزیزم هر وقت بابای مامانی شما رو بغل میکرد شما این شکلی تو بغلش آروم میگرفتی و بابابزرگ واست آواز میخوند و شما گوش میکردی:
کورش بعد از آب تنی:
یه روز که تو اتاق داییی خوابیده بودی وقتی بیدار شدی خودت غلت زدی:
بازی با بابایی:
دوازده فروردین (چهار ماه و هجده روزگی):