کورشم چهار ماهه شد...
عزیز دل مامان،شما دیروز وارد چهار ماهگی شدی (عکسشو بعدا میگذارم).هم زمان با ورودت به ماه چهارم واکسنه این ماهتم زدیم.بمیرم واست بازم شدیدا تب کردی و یه روز تمام حالت بد بود.اما شکر خدا گذشت و الان حالت خوبه.این ماه باید واکسنتو روز دوشنبه یعنی دیروز میزدیم اما به خاطر مسافرتمون یه روز زودتر واکسنتو زدیم تا امروز که قراره راهی شیم شما حالت خوب باشه.
از کارای این ماهت واست بگم که خیلی شلوغ و پر تحرک شدی، وقتی بغلت می کنیم اونقدر دست و پا میزنی و این ور و اونورو نگاه می کنی که باید مدام دو دستی محکم بگیریمت. هزار ماشالا زورتم خیلی زیاده یکی دو بار با حرکات ناگهانیت کم مونده بود از بغلم بیفتی.بازی دالی موشه رو یاد گرفتی و نسبت بهش عکس العمل نشون میدی و میخندی.عاشق اینی که یکی یه چیزی مثل دستما بزرگ یا مثلا لحاف رو تا کنه اونوقته که شما از خنده ریسه میری .چند وقت پیش وقتی اتاقتو مرتب میکردم موقع تا کردن لحاف بلند بلند قهقه میزدی اونقدر تو بغل بابایی از ته دل خندیدی که خدا میدونه فیلم این خنده تو واسه بقیه فرستادیم همه عاشق این خنده هات شده بودن.یه بارم توی یه روسری فروشی وقتی آقای فروشنده داشت روسری های رو میزو تا میزد شما ریسه میرفتی و قهقه میزدی همه تو مغازه داشتن نگاهت میکردن و میخندیدن.روابط اجتماعیت عالیه همه اسمتو گذاشتن خوش خنده تا کسی بیرون باهات حرف میزنه یا نگات میکنه دست و پا تکون میدی و بهشون میخندی و شروع می کنی به حرف زدن البته به زبون نی نی ها ، این کارت باعث میشه هر جا میریم همه کلی ازت عکس میگیرن از مغازه دارا گرفته تا رهگذرای تو پارک!
تو گرفتن اشیا بادستت حرفه ای شدی تا چیزی جلوت میگیرم سریع دو دستی میگیری و البته می خوای حتما بخوریش.منم زیاد مانعت نمیشم چون میدونم این کارت از روی کنجکاویه و می خوای مزه همه چیرو بچشی.
کتاب خوندن همچنان برات یه بازیه جذابه. من کتاب می خونم شما با عکسای کتاب حرف میزنی.البته جدیدا هر بار کتاب میخونم می خوای کتابو ازم بگیری شایدم داری سعی می کنی مث من کتابو ورق بزنی.
پنجم اسفند وقتی رفتم گوشیمو از تو سالن بیارم وقتی برگشتم دیدم برای اولین بار غلت زدی و داری منو نگاه می کنی ،خیلی با این کارت مامانی رو ذوق زده کردی.
یازدهم اسفند تخت نوزادیتو آوردیم اتاق خودت و دیگه روزا توی تخت خودت میخوابی و بعد از فروردین دیگه شبا هم باید اتاق خودت تنهایی بخوابی.
راستی امسال 8 اسفند اولین خرید لباس عیدت بود واست از پانی تو سیتی سنتر یه لباس خیلی دوست داشتنی و خوشگل خریدیم که عکسشو بعد عید میگذارم.هفته بعدشم دوباره رفتیم سیتی سنتر و یه لباس دیگه از همون مغازه خریدیم و اونجا هم وقتی من مشغول انتخاب لباس بودم تو بغل بابابیی با فروشنده پانی همش صحبت میکردی و ذوق میکردی که آخر سر یه لباس خوشگل بهت هدیه دادن.