خیلی خوشحالم، کورش امروز بهم ماما گفت...
امروز روز تولدم بود،اما این تولد با همه تولد های زندگیم متفاوت بود.بعد از ظهر یه کاری بیرون داشتیم وقتی برگشتیم خونه گذاشتمت رو مبل و خودم کنارت نشستم که یه دفعه گفتی "ماما"،راستش با اینکه خیلی واضح گفتی باورم نشد چون جدیدا حرف "مممممممممم" رو زیاد تکرار میکنی با خودم گفتم اشتباه شنیدم.کمی بعد روی تخت با شما بازی میکردم که بازم تکرار کردی،اما نمی دونم چرا هنوزم باورم نمیشد تا اینکه شب وقتی بردمت تو اتاقت تا بخوابونمت در حالیکه روی صندلی نشسته بودم و تختتو و تکون میدادم و شما هم که اصلا قصد خواب نداشتی و نمی خوابیدی خسته شدم و دیگه تختتو تکون ندادم وقتی دیدی تختتو تکون نمی دم با حالت غر غر کردن چندین بار گفتی "ماما ماما ماما ماما ..." وای خدای من چه حس قشنگی بود. دیگه باورم شد این پسر کوچولوی منه که مامانشو صدا میزنه.قربونت بشم چه صدای ناز و دل نشینی داری وقتی حرف میزنی.هنوزم آهنگ صدات تو گوشمه.خیلی دوست دارم مامانی . این روزو تا عمر دارم فراموش نمی کنم. این بهترین تولد زندگیم بود.مرسی از هدیه ی قشنگت پسرم. (6 ماه و 11 روز 8 شب)