هشت ماهگیت مبارک فرشته کوچولوی مامانی...
هشت ماهگیت مبارک فرشته کوچولوی مامانی... عزیز دل مامان چند روزی از هشت ماهگیت گذشته ولی من امروز فرصت کردم برات بنویسم
،این روزا زیر سایه ت زندگیمون پر شده از روزای قشنگ و به یاد موندنی و هر لحظه ش واسه مون خاطره س.روزای قشنگ تابستونی در کنار شما یه لذت دیگه ای داره. در کنار همه ی مشغله هایی که من و بابایی داریم سعی می کنیم از تک تک لحظه های بودنه با شما لذت ببریم.
خونه مون پر شده از صدای خنده هات، ماما گفتنات،آواز خوندنات. دارم از تک تک ثانیه های مادر بودنم لذت میبرم.من مثل مادرای دیگه نمی گم وای کی اینقدر بزرگ شدی چرا من متوجه نشدم! من از همون اولین روزی که خدا شما رو به ما هدیه کرد تصمیم گرفته م حواسم به گذر زمان باشه، تصمیم گرفتم یادم باشه که این روزا دیگه تکرار نمیشه. من و بابایی به معنای واقعی عاشقتیم و دوست داریم و همیشه خدارو به خاطر اینکه فرزند خوبی مثل شما رو به ما داده شکر می کنیم.
این روزا حسابی پر جنب و جوش شدی و لحظه ای یه جا نمیشینی. مدام از جایی میگیری وامیستی و دوباره میشینی و مثل فنر بالا پایین میپری
. چهار دست و پا رفتن رو کامل یاد گرفتی و حسابی خودت خونه رو روزی چند بار دور میزنی و به اتاقا سرک می کشی و منم باید مدام دنبالت بیام
تا یکدفعه حوسه ایستادن به سرت نزنه و خدایی نکرده بیافتی.
بازی با وسایل آشپزخونه مثل قابلمه و .. رو خیلی بیشتر از اسباب بازیات دوست داری و با یه قاشق و قابلمه واسه مون شروع می کنی به آهنگ زدن
.
کلمه های مامان ، ادا (نمی دونم یعنی چی) ،بابا، لالا ، الی رو تکرار می کنی البته بیشتر از همه ماما می گی و اونوقته که قند تو دلم آب میشه
و دوست دارم درسته قورتت بدم.
وقتی از خواب بیدار میشی از لبه های تختت میگیری و بلند میشی و صدا می کنی ماما و من بدو بدو میام پیشت
.
دقیقا از روزی که هشت ماهه شدی وابستگیه شدیدی به من پیدا کردی و مدام دوست داری پیشت باشم.حتی وقتی بغل بابایی هستی تا چشمت به من میخوره شروع به غر زدن میکنی تا بغلت کنم.
پرتاب کردنه حلقه های اسباب بازیتو خیلی دوست داری و تا می گیم کورش پرتش کن میبری پشت سرت که مثلا محکم پرت کنی.
باز کردنه در کشو ها و کابینت ها و خلاصه هر دری از کارای مورد علا قه ته.
یه روز که من وبابایی باهات بازی می کردیم خودت یکدفعه شروع کردی به دست زدن و ما کلی ذوق کردیم.از اون روز تا می گیم کورش دستت کو دستاتو نشون میدی و دست میزنی. وقتی میگیم زبونت کو با شیطنت زبون در میاری
.
خلاصه اینکه با هر کار جدیدت ما کلی ذوق می کنیم و لذت میبریم.خیلی کارای دیگه واسه نوشتن دارم سر فرصت حتما بقیه رو هم مینویسم.
اینقدر مامانی از شما تعریف کرد که من حسودیم شد
آخه من خیلی تنبل تشیف دارم و هنوز چهار دست پا حرکت نمیکنم. البته میگن که بعضی بچه ها اصلا چهار دست پا حرکت نمی کنند. ولی خوب مامان و بابا خیلی نگران هستند 
حالا قراره سه شنبه برم پیش دکترم ببینم چی میگه
