اولین چیزی که ازم خواستی ...
عشقه کوچولوی مامانی ،تو تعطیلاتی که گذشت مامان و بابای بابایی به خاطر تولد بابایی و دیدن شما اومدن پیش ما.یه روز که من و شما و مامان بزرگ رفتیم تا اطراف خونه کمی پیاده روی کنیم و شما هم یه هوایی بخوری یه دفعه دیدیم شما از دور واسه یه چیزی که دیده بودی دست و پا میزنی و یه چیزایی می گی.من و مامان بزرگ همدیگه رو نگاه کردیم که کورش چی دیده که یدفعه من متوجه شدم مسیر نگاهت به توپیه که تو یه مغازه اسباب بازی فروشیه وقتی رفتیم جلوی مغازه داشتی از خوشحالی ذوق میکردی.توپا رنگای زیادی داشت اما دستتو گذاشتی رو توپ نارنجی رنگ و یه چیزایی می گفتی. منم توپو واست خریدم. کل راهه خونه رو داشتی حرف میزدی و ذوق میکردی طوری که وقتی وارد راهروی خونه شدیم بابایی صداتو از تو خونه شنیده بود.خلاصه این توپه نارنجی رنگ اولین چیزی بود که ازم خواستی و واست خریدم،نمی دونم شایدم چون روز تولد بابایی بود واسه بابایی کادوی تولد خریدی.
اینم عکسش: