پسرم یازده ماهه شد...
پسر خوشگل و نازم دیگه فقط یه ماه تا تولدت مونده و شما هر روز بزرگتر و بزرگتر میشی.تو این ماه حسابی نشون دادی که داری مستقل میشی. وقتی می خوام بهت غذا بدم قاشقو از دستم میگیری. راحت از حالت نشسته بلند میشی و میایستی.هر وقت می بینیم خوابت میاد یه بالش میگذاریم رو زمین و شما بدو بدو میای روش میخوابی و من و بابایی شروع می کنیم حسابی ماساژت میدیمو شما خودتو لوس میکنی واسمون.شیشه ی آبتو میگذارم بالا سرت هر وقت تشنه ت میشه خودت آب مبخوری.هر چیزی که از زمین برمیداری میگیری سمت من و تا ازت نگیرم ول کن نیستی.وقتی غذاتو خودت میخری هر لقمه رو به من تعارف میکنی و اگه نخورم عصبانی میشی.شاید فکر میکنی چون من به شما غذا میدم شما هم باید به من غذا بدی.یه مدت اصلا از کتاب خوندن خوشت نمی اومد ولی دوباره به کتاب علاقه پیدا کردی و بعضی وقتا خودت کتابتو بر میداری و شروع می کنی به خوندنش.
نظم خوابت چند وقتیه که به هم خورده و شبا حدود ساعت یازده میخوابی اما تو این ماه سعی می کنم دوباره به خوابت نظم یدم.قبلا دو بار تو طول روز میخوابیدی ولی الان بیشتر وقتا فقط یه بار حدود دو ساعت ظهر می خوابی.ساعت هایی که من کلاس دارم شما با بابایی اطراف موسسه با هم قدم میزنین تا کلاسم تموم بشه و من تمام مدت سر کلاس به شما فکر می کنم و حواسم پیشه شماست.
مثل همیشه خیلی پر جنب و جوشی و من هنوز در حسرت اینم که یه دله سیر بغلت کنم ولی شما حتی یه دقیقه هم یه جا بند نیستی.علاقه ی زیادی به دوشاخه و پریز داری و هر جا به چشت بخوره هزار بار باید دوشاخه رو بزنیم به پریز و در بیاریم.
کلا بچه ی شادی هستی و کارای بامزه واسه خندوندن ما زیاد انجام میدی مثلا وقتی تو بغله منی موهای منو میکنی تو بینیتو خودتو می خندونی و یه قیافه ی خیلی بامزه به خودت میگیری.چند وقت پیش تو یه مغازه ی چاپ و تکثیر که بابایی زیاد میره اونجا و شما رو هم با خودش میبره،اوندر به گلای تزیینیه رو دیواره اونجا گیر داده بودی که اونا یه گل مخصوص شما کنار گذاشته بودن. این بار که رفتیم مغازه شون اون گل رو به شما دادن شما هم گل رو الکی می کردی تو بینیتو میخندیدی، همه ی کارکنای اونجا از این کار شما از خنده روده بر شده بودن. خلاصه هر جا که میری حسابی دلبری میکنی. از سوپر مارکت و میوه فروشی محله گرفته و ... همه دوستت دارن و خوشحال میشن وقتی میری مغازه شون.
با هیچ اسباب بازی بازی نمی کنی و تنها اسباب بازیه مورد علاقه ت توپ فوتباله بارسلوناته.تا می گم کورش بریم تئپ بازی کلی ذوق میکنی. البته این علاقه به توپ و فوتبال از بابایی به ارث رسیده.
مزه های ترش و ملس رو بیشتر از شیرین دوست داری.
هنوزم عاشقه دوچرخه سواری هستی و با اینکه هوا سرد شده و دوچرخه تو گذاشتیم تو خونه روزی چند بار میری سراغشو خودت حلش میدی و خون رو دور میزنی.
خودت سوار روروکت میشی و خودت ازش پیاده میشی!!! به همین خاطر روروکتو جمع کردیم چون میترسیم موقع بالا و پایین رفتن ازش بیافتی.
اینا همه ش یه قسمت کوچیکی از کارات بود می دونم هر چی بنویسم تموم نمیشه.
عزیز دلم فرشته ی کوچولوی من مامان و بابا خیلی دوست دارن و از هر لحظه ی بودن با شما لذت میبرن.مرسی که قدم های پر برکتتو تو زندگیمون گذاشتی.خدایا شکرت...