پسر ناز مامانیپسر ناز مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

پسرم دنیای من

یلدای 94،دومین شب یلدای کورش ...

1394/10/1 1:33
نویسنده : مامان کورش
779 بازدید
اشتراک گذاری

پسر خوشگلم بوس،فرشته ی نازنینم،اول این پست دوست دارم بگم که خیلی خوشحالم که این وبلاگو واست درست کردم چون هر بار با نگاه گذرا به عکسات کلی انرژی میگیرم با نگاه کردن به هر عکست خاطره اون روز واسم زنده میشه.درسته توی لپ تاپ و گوشی هم کلی عکس دارم ولی حال و هوای این وبلاگ خیلی فرق میکنه و چون عکسات اینجا عنوان داره و خاطراتتم نوشتم واسم مرور روزهایی که گذشت تو این وبلاگ خیلی راحت تره . هنوزم با خوندن بعضی از خاطرات اشکام سرازیر میشه درست مثل اون لحظه ای که اون خاطره رو می نوشتم . عزیز دل مامان، تا جایی که بتونم سعی می کنم زود زود وبلاگتو به روز کنم و خاطرات شیرین زندگیتو ثبت کنم .این کوچیکترین و کمترین کاریه که مامانی میتونه واسه پسر کوچولوش انجام بده. 

کورشم دومین شب یلدای زندگیت هم گذشت.سال گذشته تو این شب شما خیلی کوچولو بودی و من داشتم تدارک آماده کردن یه میز کوچولو واسه شب یلدا میدیدم که شما اونقدر گریه و بی تابی کردی که ما اصلا یادمون رفت شب یلداست و فقط در حال تلاش واسه آروم کردن شما بودیم،شب رو هم با هزار زحمت خوابوندیمت و خودمونم خسته خوابیدیمخطا.

خیلی دلم می خواست حالا که بزرگتر شدی یلدای امسال بهت خوش بگذره که خوشبختانه این اتفاق افتاد.امسال تو موسسه زبانمون که البته فقط موسسه زبان نیست و یه مکان فرهنگی و ادبیه، یک روز قبل از یلدا مراسم شب یلدا داشتن و از اعضای موسسه دعوت کرده بودن که تو موسسه یلدا رو جشن بگیرین. خلاصه ما هم یدیم خونه رو رزرو کردیم و سه تایی رفتیم اونجا البته چون شما خوابیده بودی یه ساعتی دیر رفتیم. همون طور که حدس میزدیم برنامه های موسسه فوق العاده بود،هزارویکشب،نقالیه دانشجوهای دانشگاه هنر اصفهان (که قشنگترین قسمتش بود) ،موسیقی سنتی،سعدی خوانی و ... .تا رسیدیم موسسه استاد زبان بابایی شما رو بغل کرد و دیگه ما از شما خبر نداشتیم کلی با همه اونجا بازی کردی همکلاسی ها و منشی و ... . اونقدر ذوق می کردی و بهت خوش می گذشت که خدا میدونه. تا ساعت 9.5 شب تو موسسه بودیم و کلی با میز خوشگلی که چیده بودن عکسای یادگاری گرفتیم و اومدیم خونه و تا رسیدیم خونه شما شام خوردی و خوابیدی.

 

تو این عکس شما وسط نقالی همش سوال میکردی چیه؟بابایی هم زود زود بهت انار میداد که مشغول خوردن باشی و سرو صدا نکنی ولی تا انارو میخوردی دوباره میپرسیدی چیه؟خندونک

امروز هم که یلدا بود حسنا کوچولو همبازیه جدیدت و خاله سمیرا مهمون خونه ما بودن تا شما کوچولوها با هم بازی کنید از ساعت 1.5 ظهر تا 7 شب یکسر با حسنا بازی کردین و بالا پایین پریدین. بعد از رفتن مهمون کوچولومون سریع بهت شام دادم گفتم الان از خستگی می خوابی. اما خیر! یلدای امشب هم مثل سال گذشته شروع کردی به بیتابی کردن از ساعت نه همش خواستی بخوابی تا بردمت تو تختت شروع به گریه کردی من و بابایی هر کار کردیم شما نه رازی به خواب بودی و نه بیدار بودنغمگین.تا اینکه نزدیک یک صب خوابیدی یعنی بعد از یک تلاش 4 ساعته برای خوابیدن.نمی دونم حکمتش چیه که شب یلداها اینطوری میشهسکوت.

ولی مهم نیست مهم اینه که این دو روز واقعا بهت خوش گذشت و مامانی از این بابات خیلی خیلی خوشحالهآرام.

 

پسندها (10)

نظرات (3)

مامان نینی
7 دی 94 0:18
دوست خوبم پیجتونو تو اینستا دیدم گل پسرو خیلی دوست دارم
مامانی مینا
10 دی 94 3:09
ای جااااانم، کوروش عزیزم یلداااات مباااااااااارک باشه عزیزم.امیدوارم همیشه کنار خانواده عزیزت لحظات خوشی رو سپری کنی.
شادمهر کوچولو
14 دی 94 12:01
یلدات مبارک کوروش جوووووون همیشه سلامت و شاد باشی دوست جوووووونم