پسر ناز مامانیپسر ناز مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

پسرم دنیای من

بازی برای افزایش هوش و خلاقیت از تولد تا 3 ماهگی

  بازی اول :  ” کوچولوی نازم،خیلی دوست دارم ! “ تحقیقات نشان می دهد :هرچه نوزاد را بیشتر در آغوش بگیریم،نوازش کنیم و محبت مان را به او ابراز کنیم،وقتی بزرگ می شود،بیشتر احساس امنیت و استقلال می کند و اعتماد به نفس بیشتری پیدا می کند . - این بازی پیوند میان شما و نوزادتان را محکم تر می کند .   -  این بازی پیوند میان شما و نوزادتان را محکم تر می کند . نوع بازی  : *  نوزادتان را آغوش بگیرید و او را با ملایمت به چپ و راست حرکت دهید . *  همین طور که دارید او را حرکت می دهید،با لحن ملایم و آهنگین به او بگویید” محکم میگیرمت توی بغلم و نازت می کنم.آخه خیل...
8 بهمن 1393

اولین عکسای کورش کوچولو (0 تا 2 ماهگی)...

  عروسک من (یک روزگی تو بیمارستان):   قربون این مدل خوابیدنت بشم من (سه روزگی): اولین عکس عشق مامان توی اتاقش (سه روزگی): تو این عکس مامان بابایی داشت شما رو ماساژ میداد و شما با تعجب اطرافت رو نگاه میکردی: قبل از  ماساژ مامان بزرگ: بعد از ماساژ مامان بزرگ : 6 روزگی: پیشی کوچولوی مامان  (7 روزگی): تپلی مامان  بعد از حمام (19 روزگی): فدای اون دستای کوچولوت بشم که همیشه میذاری زیر سرت و میخوابی :   مرد کوچولوی خونه ما (24 روزگی) : کورش و بابا: وقتی کورش عصبانی از خواب بیدار میشه (25 روزگی)&...
7 بهمن 1393
1883 24 38 ادامه مطلب

اولین کفش هایی که پات کردی...

عزیز دل مامان جدیدا خیلی شیطونی میکونی و همش در حال تکون خوردن هستی واسه همین باید هزارتا عکس ازت بگیرم تا یکیش خوب از آب در بیاد.دیروز برای اولین بار کفش پات کردم هر چند هنوز نمی تونی راه بری آخه خیلی خوشولویی اما دیدم کفشات داره کوچیک میشه گفتم چند تا عکس یادگاری باهاشون بگیریم،اینم عکسای عشق مامان:   ...
30 دی 1393

دو ماهگیت مبارک عشق مامانی...

عزیز دل مامان خیلی خوشحالم که دو ماهه شدی چون دیگه بزرگ و قوی شدی خیالم از بابتت راحته. حسابی هم تپلی و دوست داشتنی شدی فدات بشم من .باورم نمیشه دو ماه از کنار هم بودنمون گذشت،چقدر این روزا زود میگذره.با وجودت گذر زمانو احساس نمی کنم.صبح که از خواب بیدار میشم همه وقتم با شما میگذره همه ساعتایی که بیداری باهات بازی می کنم لحظه ای تنهات نمی گذارم.صبح که بیدار میشی باهات انگلیسی صحبت می کنم تا وقتی که بابایی بیاد خونه.که هم خودم زبانم تقویت بشه و هم شما یاد بگیری.روزی دو تا کتاب داستان تا آخرش واست می خونم و شما تو بغلم آروم میشینی و گوش می کنی.بعد کتاب شعر ((بابا چه مهربونه)) رو واست میخونم .بعدش کلی بازی میکنیم و دیگه شما کم کم می خوابی .بع...
27 دی 1393

واکسن دو ماهگی...

  عروسک مامان ،پسر نازم،قند عسلم، الهی  فدات بشم من، دیروز صبح ساعت 8 رفتیم مرکز بهداشت اول قد و وزنت رو اندازه گرفتیم قدت 60 سانت و وزنت 5.700 شده بود. بعد همونجا رفتیم اتاق واکسیناسون خوشبختانه خلوت بود. خانوم پرستار از بابایی خواست که شما رو تو حالت نشسته نگه داره و پاتو محکم بگیره. چون اینطوری نشستن رو دوست نداری شروع کردی به گریه کردن و بعد خانوم دکتر واکسنو زد یه لحظه جیغ زدی و بعد زود آروم شدی و شروع کردی به خندیدن.می دونستم باید بهت استامینوفن بدیم واسه همون از قبل با خودم آورده بودم. توی ماشین قطره استامینوفن بهت دادیم و رفتیم خونه. قربونت برم من تو خونه  گذاشتمت تو تختت ،کلا میخندیدی و حسابی خوشحال بودی و با عروسک...
26 دی 1393

خیلی خوشحالم...

کورشم امروز از صب همش خواب بودی و اصلا چشای خوشگلتو باز نکردی که تو چشای مامانی نگاه کنی و بخندی.خیلی دل تنگت بودم همش دوست داشتم بیدار شی  و مثل همیشه شما تو چشای مامانی نگاه کنی و مامانی باهات حرف بزنه و شما ذوق کنی و بخندی. مامان بابایی چند روزیه که اومدن پیش ما. شما پیش بابایی و مامان بزرگ  بودی و منم تو آشپزخونه مشغول کار بودم که دیدم بیدار شدی و داری بیقراری میکنی.داشتم تند تند کارامو انجام میدادم که بیام پیشت که مامان بزرگ گفتن عجله نکن من مواظبشم.کمی ساکت شدی خیالم راحت شد دوباره کارامو انجام دادم اما بازم شروع کردی به گریه کردن که دیدیم مامان بزرگ شما رو آورد آشپزخونه پیش من وقتی منو دیدی یهو آروم شدی و شروع کردی به دست ...
16 دی 1393