پسر ناز مامانیپسر ناز مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

پسرم دنیای من

کورش در سی و سه پل...

عشق مامانی ،عمرم،نفسم ،دیروز یه روز خاص بود ما واسه امشب ساعت 9 از تهران پرواز داشتیم و تعطیلات نوروزیمون قرار بود از امروز شروع بشه.همه ی کارامونو کرده بودیم و وسایلامون آماده بود.صبح شما رو بردیم مرکز بهداشت (قدت :68 و وزنت : 7 کیلو ) چون روزی که واکسن میزنی قرار بود اینجا نباشیم گفتیم حداقل زودتر قد و وزنتو بگیریم.خلاصه بعد از مرکز بهداشت داشتیم خوشحال و شاد و خندون میرفتیم که آخرین عکسامونو تو سال 93 تو اصفهان بگیریم که تو ماشین گوشیه بابایی زنگ خورد و دیدیم یه جلسه ی مهم روز دوشنبه دارن. همه ی برنامه هامون ریخت به هم. البته من اصلا ناراحت شدم مطمئنم قسمت نبوده امروز بریم.خلاصه بلیطمونو عوض کردیم و واسه چهارشنبه بلیط گرفتیم. حالا جال...
22 اسفند 1393

عکس های 2 تا 4 ماهگی...

دوماه و دو روز (عاشقتم کورشم ):     دو ماه و سه روز (روزای اولی که رو شکم می خوابیدی): دو ماه و شش روز: دو ماه و هشت روز (قربونت برم تپلیه خودمی ): دو ماه و ده روز: دو ماه و شانزده روز (فدای اون لبای خندونت بشه مامان ): دو ماه و هجده روز: دو ماه و نوزده روز (وقتی دستاتو میگیریم خودتو بلند می کنی و میشینی،عاشق نشستنی و بعد نشستن کلی واسه خودت ذوق می کنی  ): دو ماه و بیست و یک روز : دو ماه و بیست و چهار روز (فدای اون خنده های شیرینت بشم من ): دو ماه و بیست و نه روز: سه ماه و شش روز: سه ماه و هفت روز : سه ماه و هش...
19 اسفند 1393
1760 12 17 ادامه مطلب

پسرم سه ماهه شد...

پسر خوشگلم ،عزیز دل مامان امروز سه ماهگیتو تموم کردی و وارد ماه چهارم شدی. نمی دونی تو این چهار ماه چقدر زندگیمونو شیرین تر کردی، نمی دونی از هر لحظه ی بودن با شما چقدر لذت میبریم. انگار زندگیمون یه رنگ تازه به خودش گرفته. همه چی قشنگ تر از اونی که بود شده. هر روز هزار بار خدا رو به خاطر داشتنت شکر می کنم .شما زیباترن، باهوش ترین، دوست داشتنی ترین و بهترین فرزندی هستی که خدا می تونست بهمون بده. این که بگم چقدر دوستت داریم چقدر برامون عزیزی قابل توصیف نیست.   توی این ماهی که گذشت خیلی کارا با هم کردیم.یکیش این بود که من یه روز دستاتو گرفتم و بهت یاد دادم که خودتو بلند کنی و بشینی اوایل برات سخت بود و نمی تونستی گردنتو بالا نگه...
26 بهمن 1393
2469 12 13 ادامه مطلب

بازی برای افزایش هوش و خلاقیت از 3 تا 6 ماهگی ...

  بازی اول : شناختن دست تحقیقات نشان می دهد : تمرین مهارت های بینایی در شش ماه اول زندگی ضروری است . - نوزادان عاشق نگاه کردن به چهره های مهربان و جذاب و اسباب بازی های رنگی هستند .   بازی اول : شناختن دست تحقیقات نشان می دهد : تمرین مهارت های بینایی در شش ماه اول زندگی ضروری است . -  نوزادان عاشق نگاه کردن به چهره های مهربان و جذاب و اسباب بازی های رنگی هستند . نوع بازی  : *  اسباب بازی های رنگی مختلفی را بردارید و آنها را یکی یکی در مقابل نوزادتان آهسته عقب و جلو ببرید. آنقدر این کار را ادامه دهید تا توجه نوزادتان به آن اسباب بازی جلب شود و با چشم هایش حرکت آن را دنبال ک...
21 بهمن 1393

برای مادر سنا کوچولو دعا کنید...

  دوستای خوبم این پست رو به خاطر این گذاشتم که ازتون بخوام برای دوستم دعا کنید... قضیه از این جا شروع شد که مامان سنا تو ماه هفتم بارداریش توی یه رستوران در اثر خوردن غذای فاسد دچار مسمومیت میشه و فشار خونش بالا میره و قند خونش پایین میاد.چون خودش سابقه بیماری داشته در اثر دارویی که به خاطر درمان مسمومیت بهش تزریق می کنن دچار بیماری خونی میشه و مجبور میشه سنا کوچولو رو 7 ماهه به دنیا بیاره.وقتی سنا به دنیا اومد اونقدر ضعیف بود که احتمال زنده بودنش کم بود. مامان و بابای سنا تو این دنیا هیچ کس رو ندارن.طوری که بابای سنا وقتی میرفته بیمارستان دنبال معالجه مادر سنا ،سنای هفت ماهه و تازه به دنیا اومده رو تو خونه تنها می گذاشته (از تصور...
18 بهمن 1393

بازی برای افزایش هوش و خلاقیت از تولد تا 3 ماهگی

  بازی اول :  ” کوچولوی نازم،خیلی دوست دارم ! “ تحقیقات نشان می دهد :هرچه نوزاد را بیشتر در آغوش بگیریم،نوازش کنیم و محبت مان را به او ابراز کنیم،وقتی بزرگ می شود،بیشتر احساس امنیت و استقلال می کند و اعتماد به نفس بیشتری پیدا می کند . - این بازی پیوند میان شما و نوزادتان را محکم تر می کند .   -  این بازی پیوند میان شما و نوزادتان را محکم تر می کند . نوع بازی  : *  نوزادتان را آغوش بگیرید و او را با ملایمت به چپ و راست حرکت دهید . *  همین طور که دارید او را حرکت می دهید،با لحن ملایم و آهنگین به او بگویید” محکم میگیرمت توی بغلم و نازت می کنم.آخه خیل...
8 بهمن 1393

اولین عکسای کورش کوچولو (0 تا 2 ماهگی)...

  عروسک من (یک روزگی تو بیمارستان):   قربون این مدل خوابیدنت بشم من (سه روزگی): اولین عکس عشق مامان توی اتاقش (سه روزگی): تو این عکس مامان بابایی داشت شما رو ماساژ میداد و شما با تعجب اطرافت رو نگاه میکردی: قبل از  ماساژ مامان بزرگ: بعد از ماساژ مامان بزرگ : 6 روزگی: پیشی کوچولوی مامان  (7 روزگی): تپلی مامان  بعد از حمام (19 روزگی): فدای اون دستای کوچولوت بشم که همیشه میذاری زیر سرت و میخوابی :   مرد کوچولوی خونه ما (24 روزگی) : کورش و بابا: وقتی کورش عصبانی از خواب بیدار میشه (25 روزگی)&...
7 بهمن 1393
1883 24 38 ادامه مطلب

اولین کفش هایی که پات کردی...

عزیز دل مامان جدیدا خیلی شیطونی میکونی و همش در حال تکون خوردن هستی واسه همین باید هزارتا عکس ازت بگیرم تا یکیش خوب از آب در بیاد.دیروز برای اولین بار کفش پات کردم هر چند هنوز نمی تونی راه بری آخه خیلی خوشولویی اما دیدم کفشات داره کوچیک میشه گفتم چند تا عکس یادگاری باهاشون بگیریم،اینم عکسای عشق مامان:   ...
30 دی 1393

دو ماهگیت مبارک عشق مامانی...

عزیز دل مامان خیلی خوشحالم که دو ماهه شدی چون دیگه بزرگ و قوی شدی خیالم از بابتت راحته. حسابی هم تپلی و دوست داشتنی شدی فدات بشم من .باورم نمیشه دو ماه از کنار هم بودنمون گذشت،چقدر این روزا زود میگذره.با وجودت گذر زمانو احساس نمی کنم.صبح که از خواب بیدار میشم همه وقتم با شما میگذره همه ساعتایی که بیداری باهات بازی می کنم لحظه ای تنهات نمی گذارم.صبح که بیدار میشی باهات انگلیسی صحبت می کنم تا وقتی که بابایی بیاد خونه.که هم خودم زبانم تقویت بشه و هم شما یاد بگیری.روزی دو تا کتاب داستان تا آخرش واست می خونم و شما تو بغلم آروم میشینی و گوش می کنی.بعد کتاب شعر ((بابا چه مهربونه)) رو واست میخونم .بعدش کلی بازی میکنیم و دیگه شما کم کم می خوابی .بع...
27 دی 1393

واکسن دو ماهگی...

  عروسک مامان ،پسر نازم،قند عسلم، الهی  فدات بشم من، دیروز صبح ساعت 8 رفتیم مرکز بهداشت اول قد و وزنت رو اندازه گرفتیم قدت 60 سانت و وزنت 5.700 شده بود. بعد همونجا رفتیم اتاق واکسیناسون خوشبختانه خلوت بود. خانوم پرستار از بابایی خواست که شما رو تو حالت نشسته نگه داره و پاتو محکم بگیره. چون اینطوری نشستن رو دوست نداری شروع کردی به گریه کردن و بعد خانوم دکتر واکسنو زد یه لحظه جیغ زدی و بعد زود آروم شدی و شروع کردی به خندیدن.می دونستم باید بهت استامینوفن بدیم واسه همون از قبل با خودم آورده بودم. توی ماشین قطره استامینوفن بهت دادیم و رفتیم خونه. قربونت برم من تو خونه  گذاشتمت تو تختت ،کلا میخندیدی و حسابی خوشحال بودی و با عروسک...
26 دی 1393