پسر ناز مامانیپسر ناز مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

پسرم دنیای من

خیلی خوشحالم...

کورشم امروز از صب همش خواب بودی و اصلا چشای خوشگلتو باز نکردی که تو چشای مامانی نگاه کنی و بخندی.خیلی دل تنگت بودم همش دوست داشتم بیدار شی  و مثل همیشه شما تو چشای مامانی نگاه کنی و مامانی باهات حرف بزنه و شما ذوق کنی و بخندی. مامان بابایی چند روزیه که اومدن پیش ما. شما پیش بابایی و مامان بزرگ  بودی و منم تو آشپزخونه مشغول کار بودم که دیدم بیدار شدی و داری بیقراری میکنی.داشتم تند تند کارامو انجام میدادم که بیام پیشت که مامان بزرگ گفتن عجله نکن من مواظبشم.کمی ساکت شدی خیالم راحت شد دوباره کارامو انجام دادم اما بازم شروع کردی به گریه کردن که دیدیم مامان بزرگ شما رو آورد آشپزخونه پیش من وقتی منو دیدی یهو آروم شدی و شروع کردی به دست ...
16 دی 1393

یک ماهگیت مبارک پسرم...

کورش یک ماهه ی ما: کورشم، پسر یه ماهه مامانی، قربونت برم من، چقدر خوشحالم که یه ماهه شدی روزی که به دنیا اومدی خیلی ظریف و کوچولو بودی مامانی. همش نگرانت بودیم که یه وقت اتفاقی برات نیافته. اما شکر خدا حالا کمی تپلی و قوی تر شدی. این یه ماه پر از خاطره های خوب و به یاد موندنی بود برامون. یه روزایی با کارات ما رو خندوندی یه روزایی از کارات تعجب کردیم که چطور با این که اینقدر کوچولویی این کارارو می کنی و یه روزایی با گریه هات گریه کردم . مثلا چند روز پیش وان رو پر آب کردیم و گذاشتیمت تو وان ، بابایی سرتو با دستش نگه داشته بودو شما خودت بدنتو روی آب نگه داشته بودی وقتی بابایی خواست شمارو به پشت برگردونه یهو دیدیم با دستای کوچولوت دستبن...
25 آذر 1393

اولین گردش و اولین مهمونی کورش

کورشم ، دیروز وقت دکترت بود. چون مدت زیادی بود که من و شما خونه بودیم بابایی تصمیم گرفت قبل از دکترت ما رو ببره بیرون تا حال و هوامون عوض بشه. واسه همین یکم زودتر از خونه در اومدیم و رفتیم سمت پل خواجو  که هم به خونه نزدیک بود و هم به مطب دکتر. این اولین گردش سه نفره منو شما و بابایی بود عزیز دلم، خوشبختانه هوا خیلی عالی بود. بعد از قدم زدن سه نفره کنار رودخونه رفتیم سمت مطب دکترت. مطب زیاد شلوغ نبود. دکترت معاینه ت کرد و وزنت کرد. وزنت شده بود 4.400 . آقای دکتر گفت خیلی عالیه که 1.100 گرم وزنت اضافه شده.قدت هم 2.5 سانت بلند شده بود که اونم خیلی خوب بود.بعد از این که خیالمون راحت شد که همه چی رو به راهه.رفتیم آتلیه سراغ عکسای بارداری، ق...
24 آذر 1393

کورش کوچولوی من ...

از روز اول که بدنیا اومدی وقتی بغلت می کنیم می تونی سرتو خودت نگه داری و اطرافو نگاه می کنی هر چند بازم من و بابایی خیلی مواظبتیم.از پنج روزگی وقتی پستونکتو می گذارم دهنت خودت با دستت پستونکتو نگه می داری که از دهنت در نیاد جدیدا هم خودت پستونکتو از دهنت در میاری ولی کلا خیلی پستونک دوست نداری و بعضی موقع ها که واسه آروم کردنت مجبور میشم بهت پستونک بدم بار ها از دهنت میندازیش بیرون .  عشق مامانی عاشق حموم کردن و آب بازی هستی وقتی میبرمت حموم اصلا گریه نمی کنی و اگه تو اوج گریه کردن هم باشی  با حموم کردن ساکت میشی .وقتی روی شکم می گذاریمت رو پامون  یا روی بالش با دو تا دستت خودتو بلند می کنی و اطرافو نگاه می کنی بابایی ...
19 آذر 1393

وقتی مادر میشی...

  وقتی مادر میشی دنیات کوچیک میشه ... اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه . دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی...   دنیات میشه رنگها ... دنیات میشه عروسک.... با کودکت شیر میخوری ... با کودکت چهار دست وپا میری ... با کودکت رشد میکنی بزرگ میشی . اینقدر بزرگ که همه میفهن مادری ... یهویی کوه میشی .توانت میشه ۱۰۰ برابر ... دیگه مریض نمیشی ... دیگه نمی نالی... وقتی مادر میشی حتی دیگه از سوسک هم نمیترسی . وقتی مادرمیشی دنیات میشه تغذیه آموزش و پرورش ! دیگه وقت نداری یه صبح تا شب بری خرید واسه یه مانتو ، وقتت میشه کودکت ... حالا که کوه شدی و قدرتمند  ولی بازم دنیات کوچیکه...دنیات اندازه...
2 آذر 1393