پسر ناز مامانیپسر ناز مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

پسرم دنیای من

یه روز مقدس...

سلام فرشته کوچولوی مامان ،قربون تک تک اون نفس هات بشم. الان که اینا رو مینویسم بابایی کنارم نشسته .هر دو مون از ته دل خیلی خوشحالیم و شور و شوق عجیبی داریم که اصلا قابل توصیف نیست. این آخرین شبی هست که شما تو دل مامانی هستی و فقط چند ساعت دیگه مونده تا بیای تو بغل مامان و بابا.اونقدر ذوق دارم که با نوشتن اینا اشک تو چشام جمع شده اما نمی خوام گریه کنم چون این لحظه ها بهترین و شاد ترین لحظه های زندگیمه. امروز عصر رفتم پیش خانوم دکتر، در کمال نا باوری گفت فردا 7 صبح بیا بیمارستان.خیلی برام غیر منتظره بود اما نه استرس داشتم ،نه حول شدم فقط از ته دل خوشحال بودم که فردا میای تو بغلم . کورش من، فردا بهترین و مقدس ترین روز زندگی منه، چون مطمئنم ل...
25 آبان 1393

دو تا خبر خوب ...

  عشق مامانی ، مامان قربونت بشه واست خبرای خوبی دارم اول اینکه سه شنبه بابابزرگ و مامان بزرگ و دایی محمدت اومدن پیش ما و دو روز با هم بودیم هر چند خیلی کوتاه بود ولی بازم خوب بود که همدیگه رو دیدیم. بابابزرگ و محمد جون برگشتن و مامان بزرگ موند پیش ما تا وقتی که شما بدنیا میای ما تنها نباشیم و کمکمون کنه. خبر خوب دوم اینکه آب زاینده رود بعد از 17 ماه باز کردن . از این به بعد من و شما و بابابی میریم کنار رودخونه و قدم میزنیم و از منظره قشنگش کلی لذت میبریم. راستی دیروز عصر با مامان بزرگ رفتیم بیرون تا بریم کنار زاینده رود و قدم بزنیم و پیاده روی کنیم. اما سر راه رفتیم یه مغازه اسباب بازی فروشی که من خیلی دوسش دارم و کلی اسباب ...
16 آبان 1393

هر روز یوگا

کورش مامان ،قند عسلم فقط چند هفته دیگه مونده تا بیای بغل مامانی .این روزا دارم همه سعیمو می کنم که مثل همه این 9 ماه پر انرژی باشم و تنبلی نکنم. از اول بارداریم تا حالا هفته ای چند روز یوگا کار می کردم، آخه ورزش کردن تو دوران بارداری تاثیر زیادی روی هوش شما داره. اما یه هفته ای هست که تصمیم گرفتم تا روزی که بدنیا بیای هر روز 30 دقیقه یوگای بارداری کار کنم. CD ای که خانوم دکترت درباره یوگای بارداری بهم داده خیلی حرکات مفیدی داره. اینا رو اینجا نوشتم تا یه وقت تنبلی نکنم و باعث شه هر روز ورزش کنم . ...
7 آبان 1393

بازم صدای قلب عشق مامان ...

چهارشنبه وقت دکتر داشتم ساعت 3.5 بابایی منو رسوند مطب. از شانس خوبم یکی از دوستامم اونجا بود که همه کلاسای بیمارستانو رفته بود همه چیزایی رو که لازم بود واسه بیمارستان آماده کنیم رو بهم گفت و منم تند تند یادداشت کردم از جمله: روغن بچه برای اینکه بلافاصله بعد از به دنیا اومدنت شما رو حسابی ماساژ میدن (واقعا خوش به حالت مامانی، ببین نیومده چه خوب تحویلت میگیرن ) و یه دست لباس آبی چون تو بیمارستان نوزادای پسرو آبی و نوزادای دخترو صورتی می پوشونن (البته یه عکسم ازتون میگیرن که تو گالری سایت بیمارستان میگذارن)، ببین چه بیمارستان با نظمی داری! همینه این قدر این بیمارستانو دوست دارم. اصلا محیط داخلش شبیه بیمارستان نیست باعث میشه آدم استرس نداشته با...
3 آبان 1393

و بالاخره انتخاب اسم و اولین جایی که اسمتو نوشتیم!!!

بعد از تحقیقات فراوان و ساعتها جستجو در اینترنت تصمیم گرفتیم اسمتو ((کورش)) بگذاریم .هیچ وقت فکر نمی کردم تو انتخاب اسمت اینقدر مشکل پسند باشم !فکر کنم هر سایتی راجع به اسم ها بود رو نگاه کردم اونم تک تک اسماشو همراه با معنیش . دوست داشتیم اسمی که برات انتخاب می کنیم حتما یه اسم ایرانی و فارسی باشه و همین طور معادل انگلیسی هم داشته باشه که معادل انگلیسی اسمت میشه ((cyrus)). مامانی میخوام راجع به معنی اسمت برات توضیح بدم : نام کورش از ریشه ایرانی و آریائی kur بوجود اومده، که پروفسور آبایف در کتاب ((شرحی در پیرامون واژه شناسی نام های خاص ایرانی)) به معنای "تولد یافتن" یا "پا به عرصه زندگی نهادن" معنا کرده البته یه معن...
1 آبان 1393

مامانی خیلی دلتنگته...

پسر کوچولوی مامان   قربونت بشم من.این روزا خیلی دل تنگ میشم .نمی دونم چرا،شاید از بیکاری زیاده.هیچ وقت تو زندگیم پیش نیومده بود که همش خونه باشمو استراحت کنم.اتاقتو چند وقتیه چیدم تقریبا تموم شده هر روز هزار بار میرم تو اتاقتو وسایلاتو نگاه می کنم و همش به این فکر می کنم که چیزی کم نداشته باشه.وقتی میرم اتاقت بیشتر دلتنگت میشم دوست دارم زود بیای پیشمون.دوست دارم بغلت کنم بوست کنم . نفس مامان، به دنیا اومدنت با همه اتفاقای مهم زندگیم فرق می کنه.همیشه تو هر اتفاقی من درس داشتم، یا واسه کنکور درس می خوندم یا دانشگاه میرفتم یا در حال درس خوندن واسه امتحانهای آخر ترمم بودم ویا در حال دفاع از پایان نامه.خلاصه همیشه کارامو تو بدو بدو ا...
28 مهر 1393

مامان بابا نی نی ...

فرشته ناز مامان  تو این عکس شما پنج ماهت بود.شراره جون (دختر عمه من) چند روزی اومده بودن اصفهان پیش ما که یه روز با هم رفتیم کلیسای وانک.اینجا حیاط کلیسای وانکه. ...
26 مهر 1393

کلاس زبان تموم شد...

قند عسل مامانی   قربونت برم، پنجشنبه آخرین جلسه کلاس زبان بود. حالا فقط یه ترم دیگه مونده که IELTS رو تموم کنم. وقتی به استادم گفتم ترم بعد رو تا دو سه ماه نمی تونم بیام خیلی ناراحت شد. همه ش می گفت نمیشه باید بیای فقط یه ترم مونده. آخرش مجبور شدم بهش بگم باردارم. وقتی بهش گفتم باردارم خیلی تعجب کرد و گفت وااااقعا ،پس نی نی کو. خیلی تعجب کرد از این که تا حالا متوجه نشده بود. حالا ترم آخر می مونه بعد از به دنیا اومدنت. فقط نمی دونم اونوقت پیش کی بگذارمت و برم کلاس. راستش خیلی خوشحالم که کلاسم تموم شد آخه این جلسات آخر همش فکر می کردم از نشستنای طولانی مدت سر کلاس داری اذیت میشی. راستی این یه مدت که کلاس رفتم طفلک بابایی رو هم خیلی ...
20 مهر 1393

بالاخره پاییز به اصفهان هم اومد...

تا همین دیروز هوا اونقدر گرم بود که آدم اصلا احساس نمی کرد تابستون شده.گرمای سر ظهر حسابی آدمو کلافه می کرد. اما امروز وقتی در بالکن رو باز کردم یه نسیم خنکی به صورتم خورد .قشنگ میشد بوی پاییزو احساس کرد.خیلی حس خوبی بود منو به گذشته ها برد یاد روز های پر خاطره مدرسه افتادم .بوی کتابای نو ،لوازم تحریر جدید... یادش بخیر. ...
16 مهر 1393