زیباترین لحظه زندگیم...
95.4.13 یک سال و هفت ماه و نوزده روزگی کورشم،فرشته ی مهربون و دوست داشتنیه من، امروز عصر بعد از اینکه دو ساعتی کار من تو مطب دندونپزشکی طول کشید و شما و بابا یی تو اون مدت تو ماشین بازی می کردین برگشتیم خونه. وقتی خواستم لباساتو عوض کنم محکم بغلم کردی، اول فکر کردم نمی خوای لباساتو عوض کنم ولی بعد دوباره بغلم کردی و هر بار تو چشمای من نگاه میکردی و لبخند میزدی. تو اون لحظه احساس کردم تو آسمونام و زمان ایستاده تا من این لحظه قشنگ رو تجربه کنم. مرسی که با دستای کوچولوت و چشمای معصومت زیباترین احساس دنیا رو بهم هدیه کردی. خدایا شکرت
نویسنده :
مامان کورش
12:09